از داستان ترسناک تا کارگاه رویایی ، با تشکر از یافته های دامپستر

روزی من یک توده تلخه را لگدمال کردم تا بتوانم داخل گاراژ چیزی بسازم. اما من خیلی بی روح بودم. گاراژ من یک داستان ترسناک نامرتب و نامرتب بود که خواهان سفر به ER بود. و سپس آسمانها از هم جدا شدند و هاله ای در اطراف رفع اشکال کامل رخ داد ... یک قفسه فلزی قرمز زنگ زده که توسط زباله دان مشاهده شده بود با من به خانه می آمد ... یا دیگران! نتیجه شروع شکل گیری "یک گاراژ آشفته" به "یک کارگاه رویایی" است. اطمینان حاصل کنید که برای ارسال پست الکترونیکی از پست وبلاگ بازدید کرده اید

این پست در پوشه‌ی انبار کارگاه فلز ذخیره شده است