زندانی 409 - 22. معرفی زندانی به خانواده - 4-0-9

"من خیلی متاسفم که دیر کردم." موهای پشمی قرمزم روی صورتم ریخت و من هول کردم و کیفم را روی صندلی انداختم تا بلند شود. وقتی دامن مدادی مشکی رنگم را که به دلیل جمع شدگی ماشین لباسشویی کمی محکم به باسنم چسبیده بود ، پایین می کشم هنوز متوجه زندانی نشده ام. "این ... آیا درمانگر من است؟" صدای مسخره ای عمیق آمد و من گلویم را پاک کردم و سرانجام با چشمان به ظاهر سیاه زندانی 409 مواجه شدم. همانطور که آهسته چانه لختش را مالش داد ، دستبندها به دست او چسبیده بودند. "4-0-9 رفتار کن" نگهبان زندان قبل از عزیمت به میز سیلی زد و من هنوز یخ زده بودم. "چرا من نمی خواهم؟ اتفاقاً شکلات طعم مورد علاقه من است."