میز درب

زمانی فروشگاهی در جورجیا وجود داشت. دیگر وجود ندارد ، اما چقدر آرزو می کنم باشد. من رفتن به آنجا را به شکار گنج تشبیه کردم. کسی هرگز نمی دانست چه چیزی در آنجا قرار خواهد داشت و شما مجبور بودید تمام "گنجینه های دیگران" را جستجو کنید و گشت بزنید تا خودتان را پیدا کنید. من یک بار یک سری لیوان چای آبی و سفید از انگلیس پیدا کردم. دستمال توری ، صندلی گهواره ای و میز انتهایی پیدا کردم. اما تا کنون بهترین یافته میز آشپزخانه من بود. من یک روز متوقف شده بودم در حالی که بچه ها در حال آموزش اسب بودند و بچه های کوچک آن موقع خواب بودند. فروشگاه باز نبود ، اما من به سمت پنجره بالا رفتم تا ببینم چیز جدیدی آنجاست یا نه. و آنجا بود. میز. و شش صندلی هم! ما به یک میز بزرگتر با جک در راه نیاز داشتیم. مادرم پیشنهاد کرده بود که قدیمی اش را به ما بدهد ، اگر چیزی را که دوست دارم بهتر پیدا کنم ، می پذیرفتم. من نمی خواستم شخص دیگری حتی این میز را ببیند زیرا می دانستم که قرار است این میز از آن ما باشد ، اما هرگز نمی توان درباره آنچه دیگران فکر می کنند گفت. آنها ممکن است فقط فکر کنند که قرار بود مال آنها باشد! من می خواستم در پارکینگ تا زمانی که فروشگاه باز شد اردو بزنم. من حتی عصر همان روز تونی را بیرون می کشم تا به پنجره خیره شوم. او موافقت کرد که میز خیلی خوبی است. و آیا می دانید وقتی من صبح رفتم آنجا و با صاحب فروشگاه صحبت کردم ، او حتی با تجارت میز و صندلی های قدیمی ما موافقت کرد؟ فکر نمی کنم هرگز از سفره ما خسته شوم. این تا زمانی که دوام داشته باشد متعلق به ماست و از آنجا که درب محکم و قدیمی است ، گمان می کنم مدت زمان خوبی باشد.