از باران بیدار شدم (آیا با من شوخی می کنید؟ هنوز ؟؟) ما واقعاً امیدوار بودیم که کمی روشن شود ، اما این اتفاق نمی افتد ... بنابراین ، ما آماده شدیم ، وسایل خود را جمع کردیم و به سمت صبحانه سپس بعد از کمی رانندگی ، پارک کردیم و مجبور شدیم تقریباً نیم ساعت در باران منتظر بمانیم تا اینکه با قایق به جزیره هرنچیمسی رفتیم و بلیط های خود را برای بازدید از قلعه کونیگ لودویگ دوم خریداری کردیم. ما حدود نیم ساعت پیاده روی در مناطق زیبا و جنگلی و سبز (مرطوب) داشتیم تا اینکه به قلعه بسیار عظیم رسیدیم. در دو طرف میدان دو چشمه بزرگ وجود داشت که احتمالاً بهترین آبشارهایی است که دیده ام. ما وارد قلعه شدیم ، و در زمان 11:15 تور انگلیسی بودیم. وای خدای من!!!! من گفتم همانطور که وارد هر اتاق شدیم! در زندگی من هرگز چنین ظلمی را ندیده ام! تعداد طلا ، تزئینات تزئین شده ، نقاشی ، مبلمان ، لوسترها ، آینه ها ، نیم تنه ها و ملیله ها در یک مکان بیش از آنچه که تصور می کردم وجود داشت! ما اجازه نداریم از داخل قلعه عکس بگیریم ، اما من یک جاسوس دارم و می توانم از او عکس بگیرم ... هرچند فقط یکی ، شما می توانید ببینید که من در مورد چه چیزی صحبت می کردم. محاصره شدن با چنین ثروتی و نمایش ثروت و قدرت گفته شده فقط گیج کننده ذهن بود. اما خیلی سرد و غیرشخصی هم بود ... حتی بعد از دیدنش هنوز سورئال به نظر می رسد. فقط باور نکردنی! پس از پایان تور ما به سمت موزه حرکت کردیم تا کمی عمیق تر به زندگی این پادشاه نگاه کنیم. و بیشتر از همان ثروت ، و وضعیتی که در هر موردی که در آنجا به نمایش گذاشته شده است دیده می شود. موضوع بعدی در دستور کار این بود که از مسیر جنگلی مرطوب به سمت قایق منتظرمان برگردیم و به سرزمین اصلی برگردیم. درد گرسنگی شروع به ضربه زدن کرد ، بنابراین در رستورانی درست در محلی که پارک ماشین ما بود ایستادیم. من چند حراج و پومس فوق العاده داشتم. سپس در خانه طولانی سوار شوید. خدا را شکر که بدون هیچ شرایطی رسیدیم ... من با اولی جلب کردم ... تیم ویژه المپیک او 2 مدال طلا ، یک دو نقره و یک برنز گرفت ... راهی که باید بگذرد! سپس مادر شوهرش برای گفتن سلام متوقف شد و سپس برادرش نیز. او شام خورد ، مدتی با ما گفتگو کرد ، من و میریام را رقصید ، سپس سرانجام ساعت 2 صبح به رختخواب رفت ... hasta luego !!

این پست در پوشه‌ی اتاق خواب شاهزاده خانم سفید ذخیره شده است